یک موی زبر زیرِ چانهام درآمده. یک چیزی شبیهِ موهایی که هر روز بر صورتِ مردها میروید. یک چیزی که کمالِ زنانهام را به خطر میاندازد و یک جایی بر مرزِ زن یا مرد بودن قرار میدهد. حاشیهای که آدمها را میترساند، چون حاکم/ناظم دلش میخواهد همه را در جعبه بگذارد و جعبهها را جوری کنارِ هم بگذارد که فضایی بینشان نماند. یا باید این تو باشی، یا اون تو. بیرون از این جعبهها کسی محلِ سگ بهات نمیگذارد ، نامی به تو نمیدهد که با آن خوانده بشی. زنی که سیبیل داشته باشد، موی پاهایش را نزند، موی زیرِ بغلاش را نزند، ابروهایش را مرتب نکند، یک لنگاش را از جعبه گذاشته بیرون. اگر دستوپایت را جمع کنی که همیشه توی جعبه جابگیری، جعبه را هر روز تنگوتنگتر میکند تا خودت را وفق بدهی و جای کمتری بگیری و خیالِ ناظم/حاکم را راحتتر کنی. به رنگِ آنجایت کار دارد، به بوی زیرِ بغلات کار دارد، به موی دماغ و پوستِ دورِ ناخنات هم گیر میدهد.
همیشه اما کمالت در خطر است. یک موی زبر، میرود دقیقا آنجایی که نباید، آنجایی که فکرش را نمیکنی درمیآید و لنگی که به زور در جعبه چپاندهای از گوشهای بیرون میپرد.
گذاشتهام برای خودش بلند شود. گاهی دست میکشم رویش تا یادم بماند این تصویری که از زنِ جعبهای دیوارهای شهر را گرفته، من نیستم، نمیخواهم باشم. که حالا که یک لنگم بیرونِ جعبه مانده، دلم میخواهد لنگِ دیگرم را هم بیاندازم بیرون، بروم یک جایی وسطِ جعبهها، در یک فضای خالی برای خودم یک تعریفِ جدیدی دستوپا کنم.
همیشه اما کمالت در خطر است. یک موی زبر، میرود دقیقا آنجایی که نباید، آنجایی که فکرش را نمیکنی درمیآید و لنگی که به زور در جعبه چپاندهای از گوشهای بیرون میپرد.
گذاشتهام برای خودش بلند شود. گاهی دست میکشم رویش تا یادم بماند این تصویری که از زنِ جعبهای دیوارهای شهر را گرفته، من نیستم، نمیخواهم باشم. که حالا که یک لنگم بیرونِ جعبه مانده، دلم میخواهد لنگِ دیگرم را هم بیاندازم بیرون، بروم یک جایی وسطِ جعبهها، در یک فضای خالی برای خودم یک تعریفِ جدیدی دستوپا کنم.