گوگل پلاس یکی از دوستپسرهای سابق را پیشنهاد دادهبود که به "حلقه"هایم اضافهاش کنم. با رابطهی چندین ساله و جدایی سه سالِ اخیر، کنجکاویام به اندازهای بود که بروم توی صفحهاش سرکی بکشم. لینک دادهبود به وبلاگاش و یادم آمد یک گوشهای همیشه برای خودش مینوشت. رفتم آنجا هم چرخی زدم. میدانستم اخیرا ازدواج کرده و منتظر بودم چیزی هم در این باره نوشته باشد. رسیدم به پُستهایی که در وصف خوبیهای طرف نوشتهبود.
با پس و پیش کردنِ کلمهها و جملهها، میتوانستم به راحتی آنچه را چندین سال پیش درباره من مینوشت به یاد بیاورم. فرشتهای که آمده تا او را از منجلابِ تنهایی و سرما بیرون بیاورد و برایش زندگی آورده! نقشِ فرشته را من دوست نداشتم. وحشیتر از آن بودم که کسی بخواهد فکر کند آمدهام راماش کنم و نجاتاش دهم. نقشام را ول کردم و ازش بیرون پریدم. افتادم یکجایی میانهی زندگی که دیگری در آن نه یاور همیشگی است، نه نجات دهنده، نه آرامشِ ابدی. نقش را واگذار کردم به کسی که لابد به خوبی عهدهدارش شده.
از آن موقع تا حالا همهاش دارم فکر میکنم چهطور ما در ذهنمان نقشها را برای دیگران تعریف میکنیم و وادارشان میکنیم درون آن بگنجند. از نیازها و خواستههامان برای دیگران الگو میبُریم و به زور میخواهیم تنشان کنیم. چهطور گاهی تن به جملههایی میدهیم که با نامِ ما ساخته میشود و جایی از جهان میگذاردمان که با آنچه دوست داریم ارتباط چندانی ندارد. چهطور کلمههای اطرافِ نامِ ما در هر عبارتی هُلمان میدهد به برداشتی که دیگران میخواهند از وجود و حضورمان داشته باشند..
با پس و پیش کردنِ کلمهها و جملهها، میتوانستم به راحتی آنچه را چندین سال پیش درباره من مینوشت به یاد بیاورم. فرشتهای که آمده تا او را از منجلابِ تنهایی و سرما بیرون بیاورد و برایش زندگی آورده! نقشِ فرشته را من دوست نداشتم. وحشیتر از آن بودم که کسی بخواهد فکر کند آمدهام راماش کنم و نجاتاش دهم. نقشام را ول کردم و ازش بیرون پریدم. افتادم یکجایی میانهی زندگی که دیگری در آن نه یاور همیشگی است، نه نجات دهنده، نه آرامشِ ابدی. نقش را واگذار کردم به کسی که لابد به خوبی عهدهدارش شده.
از آن موقع تا حالا همهاش دارم فکر میکنم چهطور ما در ذهنمان نقشها را برای دیگران تعریف میکنیم و وادارشان میکنیم درون آن بگنجند. از نیازها و خواستههامان برای دیگران الگو میبُریم و به زور میخواهیم تنشان کنیم. چهطور گاهی تن به جملههایی میدهیم که با نامِ ما ساخته میشود و جایی از جهان میگذاردمان که با آنچه دوست داریم ارتباط چندانی ندارد. چهطور کلمههای اطرافِ نامِ ما در هر عبارتی هُلمان میدهد به برداشتی که دیگران میخواهند از وجود و حضورمان داشته باشند..
(الان، در حالی که صدای باد از بیرونِ پنجره هی داره بهم یادآوری میکنه که اینجا لندنه)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر